به شوق آنکه پس از سالها صدف بشوم
مرا گذاشته ای در خودم تلف بشوم؟
که دختران جنوبی مرا به نخ بکشند
برای گردن رقاصه ای به صف بشوم؟!
طلوع پشت غروب و غروب پشت طلوع...
نخواه یک زن تنهای بی هدف بشوم
اگرچه سمت تو دریا همیشه توفانی است
بگو برای تو با موجها طرف بشوم!
شبی که بشکفد از عشق چهرهء دریا
زنان هلهله زن، دختران ِ دف... بشوم
زنی شبیه زنان جنوب چشمانت
پر از طراوت نایاب یک شعف بشوم
تو شهر عشق منی! در تو ساکنم ای خوب!
نخواه غرق سکون خودم تلف بشوم
امید جان درود...سروده بسیار دلکشی بود..صدف های ما اکنون در پوسته ای از قیر پنهانند..ولی نامید نباید بود..صدف می ماند وپوسته پوسیده روزی نه چندان دور می ریزد..تندرست و موفق باشی عزیز..